گرچه ایجاد معنویت در درون فرد، اولین و مهم‌ترین هدفِ دعوتِ اسلامی است، امّا آخرین و تنها هدف هم نیست، زیرا اسلام، هیچ گاه فرد را به تنهایی نمی‌پسندد و او را بریده از اجتماع نمی‌خواهد بلکه او را موجودی کاملاً اجتماعی و در ارتباط و پیوستگی دائمی با دیگران می‌داند که در چهارچوبِ قواعد و نهادهای اجتماعی به پیش می‌رود و رشد می‌یابد. اسلام، انسان را از ذهن و اندیشه به سوی عمل، و از فرد به سوی اجتماع سوق می‌دهد: «والعصر * انَّ الانسان لفی خُسرٍ * الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبّر» در این سوره، قبل از هر چیز، زمان قرار گرفته که بعداً انسان (و به تنهایی) هم مطرح می‌شود. آن‌گاه به جمع می‌پیوندد (الذین آمنوا)، سپس ایمان می‌آورد -که حالتی قلبی و ذهنی دارد- و سرانجام باید به عمل صالح -که عینی و ملموس است- منتهی گردد که بارزترین مصادیق آن، توصیه و سفارش به حق و صبر و خویشتن‌داری در این راستا است.
احکام فقهی و ارزش‌های اخلاقی، تنها در جامعه قابل تحقق و دارای معنای خود هستند. اگر جامعه شکل نگیرد، امر به معروف و نهی از منکر، پیوند اخوت و برادری، تعاون و همکاری، پرهیز از سوءظن، غیبت و تجسسّ، وفای به عهد، صداقت، امانت‌داری، پرهیز از ربا خواری و معاملات نامشروع و بسیاری دیگر از احکام و ارزش‌ها، هیچ معنا و مصداقی نخواهند داشت.
اسلام، اما، اگر فرد را به سوی جمع سوق می‌دهد، او را همانند ذره‌ای سرگردان و شناور که در دریای اجتماع روان باشد و به این طرف و آن طرف برود، نمی‌خواهد، بلکه او را فردی مؤثر و مسؤول یت‌پذیر بار می‌آورد. او، باید هم بر جامعه تأثیر‌گذار باشد و حقوق خویش را طلب کند، و هم از زیر بار مسؤول یت‌ها و وظایفش، شانه خالی نکند، و از تکالیفش نیز، بپرسد. هم‌چنان‌که در توصیه‌ی لقمان حکیم به فرزندش در قرآن حکیم متوجه مطلب فوق خواهیم شد:«یا بُنَّی اَقم الصَّلاة وَأْمُر بالمعروف وَانْه عنِ المنکر وَاصبر علی ما أصابَک».[1] همچنین پیامبر(ص) می‌فرماید: «کلّکم راعٍ و کلّکم مسؤول عنْ رَعیته».
اکنون که جوامع اسلامی در حال شکل‌گیری مجدد، و مفهوم «امّت اسلامی» نیز در حال بازیابی هویت خویش است، یکی از معیارهای بسیار مهم و اساسی که «دعوت اسلامی» در صدد باز تعریف و تبیین و استقرار آن است، «عدالت» است که در قرآن کریم از آن به قسط تعبیر گردیده است: «لقد ارسلنا رُسُلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»[2] و در مواضعی دیگر در قرآن، مسلمانان، صراحتاً و آشکارا، به «عدل و احسان» امر گردیده‌اند: «انَّ الله یأمُرُ بالعدل و الاحسان»[3] و در برخورد با دشمنانشان هم اجازه‌ی خروج از مسیر «عدل و داد» را ندارند: «و لا یجرِمنَّکُمْ شَنأنُ قومٍ علی اَنْ لا تعدلوا، اعدلوا هُوَ اَقربُ لِلتَّقوی»[4]
ما نه تنها مردم را به عدالت و دادگری فرا می‌خوانیم و افراد خود را هم به این منظور تربیت می‌کنیم، بلکه حاکمیت و رژیم‌های سیاسی در شرق و غرب را با این معیار می‌سنجیم و نقطه‌ی مقابل «عدل» را «ظلم» می‌دانیم و یقین داریم، قوام و دوام حاکمیت‌ها و رشد و توسعه‌ی جوامع به «عدل و داد» وابسته است، همچنان‌که، بزرگان و پیشوایانِ ما، سال پیش گفته‌اند «المُلکُ یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم»
از زاویه‌ای دیگر هم می‌توان به این موضوع نگریست؛ یعنی از دیدگاه ما، «اهداف و مقاصد شریعت اسلامی» تنها در حفظ «دین» و معنویتِ انسان‌ها و جوامع، خلاصه نگردیده و رسالتِ انبیا نیز تنها اجرای شریعت و تطبیق احکام فقهی نیست؛ بلکه اجرا و تطبیق احکام فقهی و اجرای شریعت، اهداف پنج‌گانه‌ای را دنبال می‌کند که عبارت‌اند از:
1. «حفظ دین» 2. «حفظ نفس» 3. «حفظ عقل» 4. «حفظ نسل» 5. «حفظ مال»
به نظر ما، برپایی اسلام و تحقق فرامین پروردگار در راستای و به منظور رشد و توسعه‌ی جامعه و شکوفایی عقل و جان و مال و نان و نام مردم است و نه این که در پی نابودی و تخریب آن‌ها باشد. اسلام به مقابله با تجارب و دستاوردهای بشر برنمی‌خیزد و به مصادره‌ی اموال و دارایی مردم دست نمی‌یازد و به یکسان سازی و یا نابودی فرهنگ‌های ملی، بومی و نیز نژادها و زبان‌های متنوع انسان‌ها نمی‌اندیشد، و نه تنها به آن‌ها اعتراف می‌کند، بلکه آنان را آیات و نشانه‌هایی از جانب پروردگار می‌داند که باید پاس داشته شوند و تکریم گردند.[5] و این هم میسور و مقدور نخواهد بود، مگر با اجرای عدالت در تمامی ابعاد و جوانب آن.
برداشت و تعبیرما، از «عدالت»، 1-برابری و 2-آزادی است که مکمل هم‌اند؛ زیرا ادعای «برابری» بدون اعتقاد به «آزادی» منجر به استبداد خواهد شد و ادعای «آزادی» و اعطای آن، بدون وجود «برابری»، به ظلم و بی‌عدالتی منجر می‌گردد و در زیر لوای آزادی، «عده‌ای از سایرین، برابرتر خواهند شد!!»

1ـ «برابری»
برابری، عبارت است از یکسانی انسان‌ها در نیاز به امکانات مادی و رفع ضرورت‌های اولیه‌ی زندگی، و یکسانی در نیاز به حرمت اجتماعی و تحرک اجتماعی که به همانندی انسان‌ها با یک‌دیگر در انسانیت آنان اشاره دارد.
برابری به این معنی است که هر کس بتواند مساوی با سایرین به نحوی که خود میل دارد و می‌تواند از امکاناتِ کلی جامعه بهره جوید؛ یعنی هر کس با بقیه در استفاده از امکانات و فرصت‌های‌موجود در جامعه برابر باشد ولی ما به «برابری مطلق» و رها شده، باور نداریم زیرا خداوند انسان‌ها را از نظر توان و استعداد از یک طرف و امیال و سلایق از طرف دیگر، عیناً و همانند هم خلق نکرده است و در نتیجه، تقسیم مساوی امکانات و فرصت‌ها را بین افرادی که به گونه‌ای مساوی در تهیه، تولید و استفاده‌ی درست و بهینه از آن‌ها نقش نداشته‌اند، ناقضِ اصلِ «عدالت» می‌دانیم؛ چون «برابری مطلق» با نادیده گرفتن ویژگی‌ها و تفاوت‌های فردی افراد، تساوی و برابری کامل را برای آنان می‌جوید. در حالی‌که قرآن می‌فرماید:«وَ ان لیسَ للْإنسان ما سعی»[6] اما در هر حال همه‌ی انسان‌ها، در سطح برآوردن نیازها و امیال اساسی و حیاتی برای یک زندگی شرافت مندانه و انسانی و بهره‌وری از امکاناتی که به کار تحقق یک هدف و غایت در زندگی می‌آیند، با یک‌دیگر برابرند.
«برابری» ابعاد سه‌گانه‌ای دارد که عبارت‌اند‌از:
الف)برابری اجتماعی
ب) برابری سیاسی
ج) برابری اقتصادی
الف) برابری اجتماعی: منظور ما از برابری اجتماعی این است که همه‌ی انسان‌ها، اقوام، نژادها، ادیان و مذاهب با هر رنگ و زبانی که دارند، به گونه‌ای یکسان و برابر حق حیات و ابراز وجود دارند و هیچ گروهی نباید به دلیل وابستگی و تعلّق به نژاد، رنگ، زبان و دین و مذهب خاصی، احساس حقارت نماید و یا دیگران را تحقیر کند و حق ندارد بر اساس آن‌ها، ادعای برخورداری و یا عدم‌برخورداری از امکانات و فرصت‌های اجتماعی را برای خود و دیگران، درخواست کند.
ما برابری اجتماعی را تنها در دستیابی یکسان و برابر به مناصب اجتماعی و پست‌های اداری محدود نمی‌کنیم؛ اگر چه، حق مسلّم هر کسی است که به آن‌ها دست پیدا کند، ولی پیش از آن بر یک حالت بیمار‌گونه و روانی که بر فضای کلی و عمومی جامعه سایه افکنده، انگشت می‌نهیم که بین انسان‌ها، صرفاً به دلیل تعلق به نژاد، زبان، رنگ، جنس و یا دین و مذهب خاصی که دارند، فاصله انداخته و مرزها و خط‌کشی‌هایی مبنی بر تحقیر و عدم اعتماد به وجود آورده است و همین پیش‌ فرض‌ها و زمینه‌های فکری و روانی، باعث به‌وجود آمدن تصوراتی شده که عده‌ای خود را برتر از سایرین بدانند و طبقاتی چون: حاکم و محکوم، ارباب و رعیت، فرادست و فرودست، زن و مرد، خواص و عوام، سرمایه‌دار و فقیر، سیاه و سفید و سرانجام شهروندان درجه 1و2و3، تشکیل گردد و از دید ما، همین حالت روانی و پیش‌ زمینه‌های نادرست فکری است که علّت اصلی نابرابری‌های سیاسی و اجتماعی نیز خواهد شد.
ما باور داریم که هیچ کس و یا گروه و نژاد و طبقه‌ای خاص، از حقوق و امتیازاتی پیشینی (و از قبل تعیین شده) برخوردار نیست؛ زیرا نه در جهان طبیعت و نه در قرآن، چنین چیزی مشاهده نمی‌گردد. پروردگار مهربان، اعطای حیات و زندگی، توانایی‌ها و استعدادهای بشری و منابع طبیعی و زیرزمینی را محدود و مقید به شرایطی چون وابستگی و تعلق به نژاد، رنگ، زبان، جنس و یا دین و مذهب خاصی نکرده است و هیچ فرد و یا قومی در هیچ سرزمینی از این کره‌ی خاکی به دلایل فوق نه از نعمت زندگی محروم گشته و نه عمر اضافی به او داده شده است. نور، آب، خاک و هوا و بارانی که در مناطق سفیدپوست‌نشین وجود دارند، همان‌ها هم در مناطق سیاه‌پوست‌نشین وجود دارند. همان منابع و مواهبی که در مناطق مسلمان‌نشین وجود دارد در سرزمین‌هایی که ساکنان آن مسیحی یا یهودی و یا بودایی هستند، مایه‌ی بقای انسان و دوام حیات‌اند.
در قرآن، اگر برتری و فضیلتی برای افراد ذکر گردیده، به دلیل احساس مسؤولیت آنان در برابر خداوند و برای خدمت به مردم است و این فضیلت و برتری، نزد خداست، نه پیش مردم و خود را برتر از آنان پنداشتن. چنان‌که پروردگار در سوره‌ی حجرات آیه‌ی 13 فرموده است. «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و اُنثی و جعلناکم شعوباً و قبایلَ لٍتَعارفُوا، اِنَّ اکرمکم عندالله اتقاکم»[7] و پیامبر(ص) نیز در حدیثی فرموده است: «سیدُ القومِ خادِمُهُم». همچنین در قرآن آمده است: «وَ لکلٍّ درجاتٍ مما عملوا و ما ربّک بغافلٍ عمّا یعلمون»[8] یعنی: و یکایک ایشان طبق کار و کردارشان درجاتی دارند و پروردگارت از آن چه انجام می‌دهند غافل نیست.
در حقوق و فقه اسلامی، تمامی افراد با هم مساوی و برابر هستند. کیفرها، آراء و محکومیت‌های قضایی باید بدون هیچ گونه امتیازی نسبت به تمام طبقات و اقشار، اجرا شوند. هیچ‌گونه مجازات و یا محکومیت‌های خاصی و یا عدم اجرای آن‌ها برای افراد و گروه‌های معینی وجود ندارد و هیچ‌گونه مقررات و قوانینی به نفع گروه یا قشر خاصی و یا علیه آن‌ها، وضع نگردیده است. هیچ کس فراتر از قانون نیست و همه تابع قانون و مقررات هستند. عایشه(رض) از حضرت رسول(ص) نقل کرده است که چون زنی از قبیله‌ی معروفِ «مخذومی» مرتکب سرقت شده بود و رسول‌الله می‌خواست او را مجازات کند، اطرافیان بسیار ناراحت و نگران بودند و پس از مشورت با هم گفتند: بهترین کسی که می‌تواند در این خصوص (عدم مجازات آن زن) با پیامبر حرف بزند، اسامه‌بن‌زید است و بنابراین پیشنهاد، اسامه نظرات اطرافیان را به پیامبر عرض کرد و پیامبر(ص) در جواب سخنان اسامه فرمود: آیا تو می‌خواهی مرا از کاری بازداری که خداوند مقرر فرموده است؟ چگونه جرأت داری برای چنین کسی، وساطت و شفاعت نمایی؟ او آن‌گاه از جای برخاست و چنین گفت: «یا ایها الناس! اِنّما هلک الذین من قبلکم اِنّهم کانوا اذا سّرّق فیهم الشریف، ترکوه؛ و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ و ایم‌ الله! لو انَّ فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»[9] یعنی: «ای مردم! اقوام پیش از شما به این دلیل هلاک شدند که اگر شخص نجیب‌زاده‌ای در بین آن‌ها مرتکب دزدی می‌شد، وی را مجازات نمی‌کردند ولی اگر فرد ضعیفی سرقت می‌کرد در مورد او اقامه‌ی حدود می‌نمودند، به خداقسم! اگر فاطمه، دختر محمد دزدی می‌کرد به طور حتم، دست او را قطع می‌کردم».[10]
عده‌ای ایراد می‌گیرند که مسلمانان هم، خود را برترین امّت می‌دانند و قرآن کریم نیز آنان را چنین خطاب نموده است: «کنتم خَیرَ امةٍ اُخْرِجَتْ للنَّاسِ، تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله»[11] یعنی: «شما بهترین مردمی هستید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اید (چون که) امر به معروف و نهی از منکر می‌نمائید و به خدا ایمان دارید.»
اولاً در این آیه، پروردگار نفرموده که شما «برترین» امت هستید بلکه فرموده که «بهترین» امت هستید، ثانیاً این «بهترین» بودن مشروط به سودمندی آنان برای مردم (و نه فقط مسلمانان) است که از مهم‌ترین مصادیق این سودمندی، بیداری و حساسیت مسلمانان نسبت به سرنوشت خود و سایرین است که در فریضه‌ی امر به معروف و نهی از منکر تجلّی می‌یابد و آن هم نه با انگیزه‌های سیاسی و اجتماعی، بلکه با انگیزه‌ی جلب رضایت خدا و ایمان کامل به او صورت می‌گیرد. ثالثاً امّتِ اسلامی، نژاد، زبان، جنس، رنگ و یا قوم خاصی نیست بلکه ترکیبی از همه‌ی آن‌هاست و در نتیجه بهانه‌ای برای هیچ فرد و یا گروهی از هیچ رنگ، نژاد، زبان، جنس و... در دست نیست تا خود را برتر از دیگران بپندارد و امتیازی برای خود قایل شود. امتیاز امّت اسلامی (اگر قایل به آن باشیم) بر سایرین تنها در اطاعت و فرمان‌برداری او از خداوند و خدمت به مردم و تلاش برای آبادانی زمین است که همه‌ی این‌ها از دسته‌ی تکالیف‌اند و نه حقوق!!
ب) برابری سیاسی: شاید بتوان به شیوه‌ای بسیار ساده و کوتاه، «برابری سیاسی» را در دو چیز بیان نمود: 1- هر کس، مادامی که توان و استعداد لازم را داشته باشد، بتواند متصدی وظایف و مسؤول یت‌های خُرد و کلان دولتی و حکومتی گردد. 2- هر کس حق اظهار نظر، انتقاد و دخالت در مسایل مربوط به حوزه‌ی عمومی جامعه و حتی رفتار حاکمان و مسؤول ینِ حکومتی را داشته باشد.
در اسلام تصدی هیچ وظیفه ‌و مسؤولیت سیاسی- اجتماعی در انحصار هیچ کس، گروه، نژاد، قوم و یا خانواده‌ی خاصی نیست و این تصور که عده‌ای فکر می‌کنند حکومت یک عطیه‌ی الهی است که به دست افراد و یا خانواد‌ه‌هایی خاص سپرده شده باطل است. مطابق تعالیم اسلام، حکومت، امانت عظیمی است که با بیعت آزادانه صورت می‌گیرد و ایجاب می‌کند که پرهیزگارترین و داناترین اشخاص به این منصب برگزیده شوند و پیامبر بزرگوار در پاسخ ابوذر که از او درخواست مسؤولیت نموده بود، فرموده: «این وظایف در دست من امانت است، روز رستاخیز، نتیجه‌اش پشیمانی است مگر این که کارها را از روی حق و شایستگی به کسی واگذار کنم» یعنی ممکن است شخص مؤمن بوده و رفتار پسندیده داشته باشد و لکن صلاحیت تصدی مسؤولیت در او نباشد.
به حضرت یوسف بنگرید؛ او تنها به خاطر پیامبری و پرهیزگار بودن خود را کاندیدای اداره‌ی امور مردم نکرد؛ بلکه به این علّت خود را نامزد کرد که بر آن کار واقف بود و فرمود: « اجعلنی علی خزآئن الارض انّی حفیظٌ علیم»[12] یعنی: «مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن چرا که من بسیار حافظ و نگه‌دارنده و بسیار آگاه (از مسایل اقتصادی و کشاورزی) هستم.» همچنین پیامبر فرموده است: «من استعمل رجلاً عصابة و فیهم من هو ارضی لله منه فقد خان الله و رسوله و المؤمنین» یعنی: «اگر کسی، فردی را به‌خاطر خویشاوندی به کاری گمارد در حالی که برای تصدی این کار مرد شایسته‌تری از او وجود داشته باشد (و بیش‌تر مورد رضایت خداوند باشد)، به خدا و پیامبر و مؤمنان خیانت کرده است.» هرگاه کسی از حاکمان منحرف شد و دست تعدی گشود، ملّت موظف است که از او انتقاد کرده و اشتباهات او را تصحیح کند زیرا خصلت جامعه‌ی اسلامی این است که از کار ناپسند جلوگیری نماید: «کلکم راعٍ و کلکم مسؤول عن رعیته» و یا «من رای منکم منکراً فلیغیره بیده فان لم یستطیع فبلسانه، فان لم یستطیع فبقلبه و ذلک أضعف الایمان»[13]
برابری سیاسی در اسلام، نشأت گرفته از توحید و استخلاف است. براساس تعالیم و دستورات قرآن هیچ کس حق ندارد در برابر احدی غیر از خدا، سر تسلیم و فرمان‌برداری فرود آورد و هیچ احدی نیز حق ندارد دیگران را با هر توجیهی و از هر طریقی، به بندگی بکشاند و آن‌ها را به تسلیم وا دارد. اگر پیامبر خدا می‌آید و ندای «لااله‌الاالله» و «اُعبدوا الله ما لکم من الهٍ غیره» را سر می‌دهد، مهم‌ترین معنا و مدلولش این است که هیچ بشری حق غضب حاکمیت و قدرت را ندارد و همه‌ی انسان‌ها در چهارچوب قوانین و اوامر پروردگار و در جهت خدمت به مردم و آبادانی زمین (به عنوان یک وظیفه و مسؤول یت) در حاکمیت و فرمان‌روایی به طور مساوی حق دارند و برابرند. از زاویه‌ی دیگری نیز که خداوند، انسان را به عنوان «خلیفه» و جانشین در زمین قرار داده است، اگر به قضیه بنگریم، همه‌ی انسان‌ها در وظیفه‌ی جانشینی و خلافت، برابرند و در آیه‌ی «و اذ قال ربّک للملائکة انّی جاعلٌ فی‌الارض خلیفه» هیچ اشاره‌ای به رنگ، نژاد، زبان و جنس خاصی نگردیده است.
ج) برابری اقتصادی: یعنی این‌که همه انسان‌ها به صرف انسان بودن و به دلیل این که خداوند به آنان حق حیات و زندگی داده است، به‌طور مساوی و برابر حق دارند به این حیات و زندگی ادامه دهند و از هر چیزی که لازمه‌ی ادامه‌ی حیات و زندگی باشد، حق دارند به طور برابر استفاده نمایند. خداوند بزرگ در جاهای بسیاری از قرآن به انسان تذکّر می‌دهد که نعمت‌های بی‌شمار خداوند را به یاد آورد که برای او خلق نموده تا از آن‌ها بهره و لذت ببرد و حتی این موضوع را صراحتاً به یاد «قریش» می‌اندازد که خداوند را بپرستند چون آنان را از گرسنگی و عدم امنیت رهایی بخشیده است: «فلیعبدوا ربّ هذا البیت. الذی أطعمهم من جوعٍ و آمنهم من خوفِ»[14] یعنی: «پس باید (قریش) صاحب این خانه (کعبه) بپرستند کسی که آن‌ها را به هنگام گرسنگی طعام داد و به گاه ترس و خطر ایمن ساخت.» «لقد کرَّمنا بنی آدم و حملناهم فی‌البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیرٍ ممن خلقنا تفضیلاً»[15] یعنی: «و به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا (برمرکب‌های گوناگون) حمل کرده‌ایم و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزیشان داده‌ایم و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتریشان داده‌ایم.» با توجه به اهمیت مسأله‌ی مال و دارایی در اسلام که حتی یکی از اهداف و مقاصد شریعت نیز حفظ مال است، اسلام به سادگی از این قضیه نگذشته و در قرآن و حدیث به شیوه‌های متنوع و مختلف، از آن سخن به میان آمده است و در احادیث نقل شده که در روز قیامت از هر نعمتی تنها یک سؤال خواهد شد ولی از مال و ثروت دو سؤال پرسیده می‌شود. 1-این مال و دارایی از چه راه‌هایی (مشروع یا نامشروع) کسب شده و 2-چگونه صرف گردیده است. پیامبر(ص) -در دعاهای مأثوری که از ایشان روایت شده- از فقر و نداری به پروردگار پناه برده است، به شدت با رباخواری مبارزه می‌شود و کسانی که به خاطر خدا اموال اضافی خویش را به فقرا و نیازمندان نمی‌بخشند، تهدید گردیده‌اند. لازم به ذکر است که طولانی‌ترین آیه در قرآن مجید آیه «دَین» است.
بنابراین، «برابری اقتصادی» در اسلام، بسیار جدّی است و نمی‌تواند از کنار این موضوع بگذرد که عده‌ای قلیل بر اکثر منابع و ثروت‌ها تسلط داشته باشند و تعداد بسیار زیادی به نان شب محتاج بوده، دین و معنویت خویش را از دست بدهند. اسلام به این راضی نیست که ثروت‌ها و دارایی‌ها، برای همیشه در دست عده‌ای بماند و آن را دست به دست بگردانند. «کی لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم»[16] این بدان خاطر است که اموال، تنها در میان اشخاص ثروتمندِ شما دست به دست نگردد و نیازمندان از آن محروم نشوند.»
حساسیت اسلام، نسبت به این موضوع، به معنی دخالت مستقیم دولت در کسب و کار مردم و حوزه‌ی خصوصی آن‌ها و یا مصادره‌ی اموال و دارائی‌شان نیست، همچنین در صدد نادیده انگاشتن و انکار تفاوت‌های فردی و به تبع آن اختلاف در ثروت‌ها و اموال نمی‌باشد، بلکه حساسیت اسلام به برخورداری از «فرصت‌ها و امکانات» برابر است تا حدّی که هر کس از یک زندگی شرافت‌مندانه و انسانی برخوردار گردد و یا برای تأمین حداقل نیازهای اولیه‌ی زندگی مانند: نیاز به غذا، لباس، مسکن، آموزش و بهداشت و درمان، به تگنا نیفتند.
به نظر ما، بسیاری از اختلافات چشم‌گیری که در بین افراد، از نظر مالی دیده می‌شود، به علّت استفاده از روابط و رانت‌های اقتصادی و سیاسی است و نه ناشی از سعی و تلاش فردی و یا هوش و ذکاوت طبیعی؛ و دقیقاً همین موضوع، یعنی برخورداری افراد از فرصت‌ها و امکانات بادآورده، غیر قانونی و تبعیض‌گونه، و انتساب به جایی و تولد در خانواده‌هایی خاص، جایگاه و منزلت کاذبی به عده‌ای می‌بخشد و نهایتاً منجر به شکل‌گیری طبقات مختلف و فاصله و تضاد بین آن‌ها خواهد شد. این‌جاست که دولت باید دخالت کند و به نفع طبقات و افراد آسیب‌دیده و آسیب‌پذیر وارد صحنه شود و سعی در توزیع عادلانه‌ی ثروت‌ها و امکانات و ایجاد فرصت‌های برابر نماید.
اسلام، هنگامی رقابت و سبقت و تفاوت‌های مالی را می‌پذیرد که همانند یک مسابقه‌ی کُشتی، افراد از نظر وزن و امکانات ورزشی (حداقل در حین مسابقه) در شرایط مساوی قرار گرفته باشند؛ نه این که وزن یکی از دیگری نه تنها بیش‌تر باشد، بلکه دوپینگ هم نموده باشد!!
نقش و دخالت دولت در جامعه‌ی اسلامی، این طور نیست که از امکانات، توان‌مندی‌ها و قابلیت‌های یک طرف بکاهد و به دیگری بدهد، بلکه به صورتی است که طرفِ ضعیف و عقب‌ افتاده را تقویت نموده، دستش را می‌گیرد و به جلو می‌برد تا به همان شرایط و جایگاهی برسد که طرف دیگر رسیده است؛ یعنی ارائه‌ی خدمات رفاهی دولت، بیش‌تر به طبقات و اقشار کم‌درآمد و آسیب‌پذیر خواهد بود و موقعیت مالی و اقتصادی جامعه، به امیدِ بخش خصوصی و دست نامرئی رها نمی‌شود.
امام نووی(رح) در کتاب «المجموع» گفته است: اسلام به اقشار ضعیف جامعه بسیار توجه می‌نماید و وسایلی را برای تأمین منافع ومصالح آنان معین نموده است که چنان‌چه مراعات شوند، همه‌ی افراد بی‌کار، کار مناسب خواهند یافت، همه‌ی کارگران مزد کافی خواهند گرفت، همه‌ی گرسنگان غذای لازم را به دست خواهند آورد؛ همه‌ی بیماران به صورت شایسته معالجه خواهند شد؛ همه‌ی انسان‌های نیازمند به پوشاک، لباس مناسب در اختیار خواهند داشت و نیاز همه‌ی نیازمندان برآورده خواهد گردید.[17] این نشان‌دهنده‌ی اهتمام و توجه عالمان اسلامی و اندیشمندان مسلمان به «برابری و عدالت اقتصادی» و معیشت آبرومندانه‌ی اقشار ضعیف جامعه است.
اسلام، تنها به دخالتِ برای ایجاد «برابری و عدالت» اکتفا نمی‌کند؛ بلکه قبل از آن به راه‌کارها و روش‌های دیگری متوسل می‌شود؛ راه‌کارهایی چون: تلاش برای انسان‌دوستی و وحدت بشریت، پیوند اخوّت بین مسلمانان، معرفی معیارهایی غیر از ثروت و طبقه‌ی اجتماعی برای نزدیکی و تقرّب به خداوند و کرامت انسانی، پیش‌گیری از دل‌بستگی و علاقه‌ی بیش از حد انسان‌ها به ظواهر مادی و تجمّلات زندگی، تقویت روحیه‌ی آخرت‌گرایی، مکلّف کردن مسلمانان به پرداخت زکات و انفاق و... .

ادامه‌ دارد....

ارجاعات و منابع:
---------------------
[1] - لقمان/17
[2] - حدید/25
[3] - نحل/90
[4] - مائده/8
[5] - سوره‌ی روم/22
[6] - نجم/39
[7] - حجرات/13
[8] - انعام/132
[9] - سنن ابن ماجه، الجزء الثانی، حدیث شماره2547 ص‌851
[10] - به نقل از حقوق بشر در اسلام، عبدالرحمن شها، ترجمه‌ی هیبت‌الله نشرندی‌منش 1382
[11] - آل‌عمران/110
[12] - یوسف/55
[13] - غزالی، محمد؛ حقوق بشر در اسلام و مقایسه‌ی آن با منشور سازمان ملل متحد، 1347
[14] - قریش/4-3
[15] - اسراء/70
[16] - حشر/7
[17] - قرضاوی/1997